بی صدا به تیک تیک ساعت گوش میدهم وثانیه ثانیه فشاربغض بروی سرم سنگینی میکند .....
لحظه های خالی از تو را کنار میزنم به پرده خیالت میرسم به قاب عکسهای خاک گرفته ی روزگار به بازی های تلخ زندگی ....
سالهاست زندگیم را در گذشته ها گجا گذاشته ام هربارخواستم از یادت عبور کنم قلبم به مغزم دستـور داد بمـان نرو....در گذشته های پرازشادی که بارانی شد ازاینجابه آینده ی غبار گرفته مینگرم ترسم از گم شدن نیست پـایی برای آمدن ندارم....
من دنیایم رادر یک کاغذوقلم محدود کردم......
92/2/21"نوشته های خط خطی "
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |